سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این دیگه بازی نیست

سلام، سلامی متفاوت تر از سلام های دیگه ای که تا به حال کردم. اولین باره دل نوشته می نویسم ،این دفعه با دفعه های قبل کمی فرق میکنه .آخه دلم یه جورایی هوایی شده. نمی دونم تا به حال اینجوری شدی یا نه!  این بار می خوام به این حس جدید اهمیت بدم. می خوام بزارم دلم بپره . می خوام پریدن رو تجربه کنم.  حکایت من این دفعه حکایت دله .حس آدمی رو دارم که برای اولین بار از یه بلندی می پره. تجربه تازه ایه.  این ها رو گفتم که بگم دارم میرم سفر. می دونم تا به حال همتون قطعاً سفر رفتین و خواهین رفت. اما واقعاً چند نفرمون سفر کردیم برای اون چیزی که باید پیدا کنیم؟ ما همیشه سفر می کنیم تا از دغدغه هامون فرار کنیم، تا خستگی های روزمرمون رو دور بریزیم، تا پدیده های نو ببینیم و تفریح کنیم .اما تا به حال شده از خودتون به خودتون سفر کنید؟

 قراره یه همچین سفری برم سفری که احساس کنی یه قدم به حس پیدا شدن نزدیک شدی. نمی دونم چطوری بگم.  این بار واژه ها نمی تونن اون حرفی رو که باید بزنم رو بهتون بگن.

 یک کلمه،  قراره برم کربلا...

کربلا جائیکه، یه روزی که نه خیلی دور نه خیلی نزدیکه اتفاقی افتاده که دل آسمون و زمین لرزیده .جائیکه راه آسمون از زمین باز شده .

شاید موقع این سفر ها که میشه همه می خوان از هم حلالیت بگیرن. ولی من می خوام یه چیز دیگه ازتون بخوام که برام دعا کنید. دعا کنید  فرصت هایی رو که اونجا دارم از دست ندم .

برام دعا کنید که رد پاها رو درست پیدا کنم.

 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/3/10ساعت  9:33 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازی با کلام - بی کلام
[عناوین آرشیوشده]