سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                                                                    

                                                                    بازی غفلت

حتماً همتون داستان، مسابقه خرگوش و لاک پشت رو شنیدین، که استراحت کردن خرگوش زیر درخت باعث شد خوابش ببره و لاک پشت مسابقه رو ببره. چرا خرگوش با وجود داشتن قدرت و زمان و امکان برد نتونست برنده مسابقه باشه؟فکر می کنین ما تو زندگی خرگوشه ایم یا لاک پشته؟نکنه ما خرگوشه باشیم؟

کجای زندگی وقت و زمان کافی و امکانات رو داشتیم و کاری رو که باید می کردیم نکردیم. یا کارمونو عقب انداختیم و گفتیم اول به کار های خودمون می رسیم بعد به این کار رسیدگی می کنیم. از بزرگی شنیدم: یکی از مکر های شیطان غفلت و تأخیره.

مساله مهم اون مسابقه اصلیه است اون مسابقه ای که ما زمان محدودی داریم تا به جایی که باید برسیم، برسیم . با انواع و اقسام بهانه ها کارمون رو به تاخیر می اندازیم. مگه ما واقعاً می دونیم کی سوت پایان رو می زنن؟ اصلاً حواسمون به لاک پشت هایی هست که دارن ازمون جلو می زنن؟ راستی لاک پشت رو فراموش نکنیم لاک پشت فقط به مقصد فکر می کرد. نگاهش به این طرف و اون طرف نبود. نگاه نمی کرد خرگوشه چقدر ازش جلو افتاده. بدون نا امیدی فقط کارشو می کرد. اون حداکثر تلاششو انجام داد. به نظر من اصلاً لاک پشت فکر نکرد که ممکنه ببازه چون ایمان داشت. اون فقط به وظیفه ای که داشت فکر می کرد. اونم شرکت کردن و حضور داشتن تو مسابقه بود...

 


نوشته شده در  شنبه 85/8/20ساعت  9:45 صبح  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

  

                                              

                                                      بازی قالب شکنی

یکی از بازی هایی که آدم ها خواسته و نا خواسته انجام میدن بازی قالب سازیه .قالب سازی یعنی شرطی شدگی. در ارتباط با مسائل زندگی این مهمترین کاریه که ما نا خواسته انجام می دیم. دیدین بعد از مدتی از بعضی ها دلگیر میشیم ازمون می پرسن چرا ناراحت شدی؟ میگیم آخه ازش توقع نداشتم می دونین این توقع از کجا اومده؟ از همون قالبیه که براتون گفتم  هر کسی رو می بینیم سعی می کنیم اونو با چهار چوب های ذهنیمون که قبلاً ساختیم مطابقت بدیم اگر تو اون چهار چوب قرار گرفت مورد قبوله و اگر نبود از جانب ما مورد قبول نیست. دیدین داریم با خودمون و دیگران چیکار می کنیم داریم اونارو تو یه قالبی که می شناسیم زندانی می کنیم آزادی و واقعی بودن رو از اونا می گیریم. آدما در حال رشد و تغییر هستن و ما با این قالب هایی که می سازیم جایی برای رشد و تغییر نمی گذاریم در نتیجه  آدما اون جوری که واقعا هستن با ما ارتباط برقرار نمی کنن بلکه اون جوری که ما دوست داریم رفتار می کنن.

نه تنها برای خودمون بلکه برای خداوند متعال، پیامبران یا اولیاء خدا نیز قالب می سازیم یعنی ما انتظار داریم که فرستادگان خداوند انسان های خارق العاده ای باشند یا این که طوری باشن که ما می خواهیم و فکر می کنیم. از بزرگی شنیدم که قوم بنی اسرائیل انتظار داشتن حضرت مسیح (ع) سوار بر ابر ها وارد اورشلیم بشه ولی ایشان سوار بر الاغی  وارد  اورشلیم شدند و این موضوع باعث شد که تعداد زیادی به ایشان ایمان نیارن. ما حتی برای خداوند هم قالب می سازیم. یعنی ما خدایی رو قبول داریم که کارها رو اون طوری که ما می خوایم انجام بده. مثلاً اگه می خواد ما رو خوشبخت کنه باید حتما بهمون پول بده، یا ما رو تو دانشگاه قبول کنه، و .... راستی قالب ذهنی ما در مورد  راهنما و منجی چه طوریه؟ نکنه قالب های ذهنی ما اونقدر کوچیک باشه که منجی با اون عظمتش تو اون قالب نگنجه؟!!  در واقع خیلی وقت ها ما با قالب هامون فرصت استفاده از اون چیزی که هستی برای ما تعیین کرده رو از دست می دیم. بهتر نیست که اصلاً قالبی نباشه تا اون بی نهایت بدون هیچ شرط و شروطی ما رو راهنمایی کنه

 


نوشته شده در  جمعه 85/8/5ساعت  12:50 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

                       

                               

                                                   بازی باغبان

آخر هفته با دوستاتون می رین یه جایی که خیلی سر سبزه وپیش خودتون فکر می کنین چه جای زیباییه! همون جوری که دارین لذت می برین متوجه می شین  یه نفر افتاده به جون درخت ها، شاخ و برگ هاشونو می بره ، بعضی از گیاهارو از ریشه در میاره ، زمین رو هم  زیر رو می کنه ، بعضی از حیونا رو از بین می بره و تازه یه چیز های بد بویی هم کنار درخت ها چال می کنه... پیش خودتون چی فکر می کنین؟ باید بگم این بازی باغبون بود.

این شب ها شب های احیاست که ما اصطلاحاً شب زنده داری می کنیم. در واقع شب بیدار می مونیم تا زنده بشیم .چون متوجه شدیم درحال مرگیم یا مردیم. سرزمین وجود ما و باغ وجود ما به یک بیابون تبدیل شده، یا در حال تبدیل شدن به اونه. چیزی که معلومه اینه که از دست ما کاری بر نمی یاد منتظر یه باغبونی هستیم که کویر وجودمون رو دوباره تبدیل به باغ بهشتی کنه. اون وقتی بیاد زمین دلمونو شخم می زنه و شاخ و برگ های خشک درخت هامونو می بره. علف های هرز وجودمون رو که تو همه وجودمون ریشه کردن از خاک بیرون میاره و به زمین ما نور و آب حیات میده، تا دوباره زنده بشه. ممکنه این کارها درد هم داشته باشه اما مگه تولد بدون درد هم داریم. شب های احیا از اون شب هاییه که امکان حضور باغبون بیشتر از وقت های دیگست. باید صداش کنیم تا بیاد. که وقتی میاد زندگی و حیات  روهم با خودش میاره وقتی میاد فرشته ها هم باهاش میان .

تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر.

باید از ته دل بخواهیم چون که با خواست ما، اولین شخم زده میشه. از ته دل صداش کنیم . از ته دل صداش کنیم . از ته دل صداش کنیم.


نوشته شده در  سه شنبه 85/7/18ساعت  12:40 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

                                                  بازی اعتماد

نمی دونم داستان اون کوهنوردی رو که تصمیم گرفت تنها از کوه بالا بره رو شنیدین؟

برای اونا که داستانو نخوندن میگم: هوا کاملا تاریک شده بود و او  تمام طول روز در حال صعود بود. چند قدم تا قله بیشتر نمونده بود که پاش لیز خورد و پرت شد. درحال سقوط ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد و بدنش میان آسمون و زمین معلق موند. چاره ای نداشت جز اینکه فریاد بزنه خدایا کمکم کن.

 صدایی آمد: واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات دهم. کوهنورد گفت: بله باور دارم. صدا گفت: اگر باور داری طنابی رو که به کمرت بسته ای پاره کن. یک لحظه سکوت .و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبه. روز بعد گروه نجات یک کوهنورد یخ زده رو پیدا کردن در حالی که دست هاش محکم طناب رو گرفته بود و فقط یک متر با زمین فاصله داشت!!! تا حالا شده این طوری ایمانتون آزمایش بشه؟ اگه ما جای اون بودیم چیکار می کردیم؟

آیا ما هم حاضر بودیم طنابمون رو ببریم؟ طناب ما چیزیه که ما  محکم بهش چسبیدیم .ممکنه کمی عجیب به نظر بیاد .اما طناب ما  شاید مال و ثروتیه که بهش چسبیدیم شاید اون درسیه که خوندیم شاید خانواده ای که بهشون وابسته ا یم و غیره...نمی خوام بگم این ها چیزای بدیه اما همون طوری که این طناب می تونه ما رو محافظت کنه،  گاهی هم می تونه باعث مرگ ما بشه. واقعاً چقدر ما به خداوند ایمان داریم ؟!!!.....

پیامبر اکرم فرمودند: بهترین ایمان آن است که بدانی هر جا هستی خدا با توست.

اگر می خواهیم بدونیم چقدر ایمان داریم باید بینیم چقدر خدا رو با خودمون همراه می بینیم...


نوشته شده در  جمعه 85/7/7ساعت  11:7 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

بازی فقر

  

یکی از دوستام تعریف می کرد ، تو اتوبوس نشسته بود، وقتی به ایستگاه می رسن یه پسر بچه از اونائیکه فال و آدامس می فروشن سوار می شه و درست بالای سر اون می ایسته  تو دستش هم یه ظرف غذا بوده اتوبوس که راه می افته  پسره ظرف غذا رو می گیره جلوی بینی دوستم و با هیجان میگه می بینی چه بویی داره؟ بعد خودش هم همین کارو می کنه .

نمی دونیم این غذا رو خودش خریده یا کسی براش خریده؟ قراره خودش بخوره یا برای کسی دیگه می بره ! اما این مساله ذهن دوستمو مشغول کرده بود که چرا باید یه بچه تو این سن، حسرت چلو کباب رو داشته باشه؟ این که علت فقر این بچه چی بوده، چه کسی باعث این وضعیت شده و وظیفه من و شما در مورد این مساله چیه رو، شاید یه وقت دیگه در موردش صحبت کنیم. ولی می خوام از یه زاویه دیگه به بازی فقر نگاه کنیم.که اصلاً فقر یعنی چی؟ به چه کسی فقیر میگن؟

به نظر من فقر به معنی نداشتن نیست بلکه به معنی خواستنه. یه مثال می زنم: آیا کسی که دو تا ماشین داره و در دلش حسرت ماشین سوم رو هم داره نمی تونه فقیر باشه؟ و کسی که ماشین نداره و حسرت داشتن ماشین رو هم نداره به نظر شما فقیره؟ و مثال های بی شمار دیگه. حالا می فهمم سعدی چی میگه:

چشم تنگ دنیا دوست را  یا قناعت پر کند یا خاک گور

شنیدم یه آقای میلیاردری توی یه مجلس مهمانی به جای کمربند شلوارشو با یه طناب بسته بود قصد قضاوت خودشو ندارم ولی به نظر شما این فرد فقیر نیست؟ در پایان اشاره ای دارم به بزرگترین فقر ممکن. حضرت پیامبر (ص) می فرمایند:

هیچ فقری بالاتر از نادانی نیست...

 

 


نوشته شده در  پنج شنبه 85/6/30ساعت  8:19 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

                                                         

                                             

                                                         بازی پیوند

                                                        پیوندتان مبارک

چند وقت پیش وقتی رفته بودم بیمارستان یک بخشی دیدم به نام بخش پیوند، که همه ماسک زده بودن و نمی ذاشتن کسی وارد اون بخش بشه گفتن این جا محلیه که بیمارای پیوندی رو میارن اگه کسی وارد بشه ممکنه بیمار دچار عفونت و ناراحتی بشه.

در واقع عمل پیوند انجام میشه که یک نفر با عضو شخص دیگه ای تو بدنش ادامه حیات بده. و برای این کار قبل از هر چیز باید توجه بشه که این عضو جدید قابل پذیرش برای بدن بیمار هست یا نه.

به نظر من ازدواج نوعی پیونده. پیوندی که بین قسمتی از وجود و روح آدما اتفاق می اُفته و این پیوند دو طرفه ست. که اگه با هم تناسب نداشته باشن نتیجش  رد پیونده . البته این به این معنی نیست که این عضو پیوندی به درد نخوره بلکه به این معنیه که پیوندها تناسب لازم رو با هم ندارن.

اصلا چه زمانی شخص نیاز به پیوند زدن پیدا می کنه؟ تو بدن زمانی پیوند می زنیم که شخص راه دیگه ای به جز پیوند برای ادامه حیات نداره. آیا برای پیوند روح هم باید تا لحظه ای که نیاز حیاتی وجود نداره صبر کرد؟!...

اگه تو بدن قبل از پیوند به گروه های خونی توجه می شه واسه پیوند روح چه چیز هایی باید مورد توجه قرار بگیره تا بعداً باعث رد پیوند نشه؟

اگه از بدن پیوندی محافظت میشه تا از عوامل بیماری زا که توسط دیگران منتقل میشه، مصون بمونه، بعد از پیوند روحی چه مراقبت هایی لازمه؟

اگه برای پیوند قسمتی از بدن از متخصص ترین افراد کمک می گیریم برای پیوند روحی چه کسی متخصص ترینه؟

و سوال های مهم  دیگه ای که قبل از این عمل حیاتی باید به اونا جواب بدیم.


نوشته شده در  چهارشنبه 85/6/22ساعت  9:59 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

بازی انتخاب همسر

 

" به نام پیوند دهنده قلب ها " حتماً این جمله را بارها و بارها روی کارت های عروسی خوندید، کارت هایی که شما رو برای مراسمی دعوت کرده اند.

وقتی تو این مراسم شرکت می کنین می بینین چشم های زیادی برو بر دارن نگاتون می کنن بعد هم یه لبخند ملیحی رو لباشون نقش می بنده و چشم های بعضی هاشون هم مثل شخصیت های کارتونی برق می زنه . البته این در مورد کسایی صدق می کنه که کمی خجالتی هستن بعضی هاشون میان جلو  و میگن چقدر خوشگل شدی مادر اگه پسر داشتم می شدی عروس خوشگلم. اما تو ذهنشون تموم پسر های فامیلو ردیف کردن که کدومشون مناسب تره. با این تدبیر خیلی ها وارد بازی ازدواج شدن.

اگه از قدیمی ها بپرسین چطوری ازدواج کردن یا چطوری همسرشون رو انتخاب کردن میگن مادر پدر ها انتخاب می کردن بعد ما همدیگر رو بعد از عروسی می دیدیم.

تو نسل بعدی وقتی خانواده ها  برای خواستگاری قرار می گذاشتن همون شب دختر و پسر همدیگر رو می دیدین و اگه توافق اولیه انجام می شد  ازدواج می کردن.

اما حالا، دختر و پسر همدیگر رو انتخاب می کنن بعد از مدتی به خانواده ها اطلاع میدن و خانواده ها هم تو عروسی با هم آشنا میشن. می ترسم اگه این جوری پیش بره خانواده ها  تو تولد نوه هاشون با هم آشنا بشن.

من راجع به این که کدوم روش درسته، کدوم روش غلطه نظری نمی دم . چون کسانی رو دیده ام که بعد از ازدواج همدیگر رو دیدن و خوشبخت شدن و کسانی بودن که بعد از این که 7 سال با هم دوست بودن،  یکسال بهد از ادواجشون از هم جدا شدن و بالعکس...

چی باعث میشه که ما بعد از ازدواج چیز هایی رو ببینیم که اونا رو قبلاً ندیده بودیم؟

به نظر شما آدم قبل از اینکه همسرشو  انتخاب کنه باید به چه سوالاتی جواب بده؟

 


نوشته شده در  جمعه 85/6/17ساعت  5:59 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

بازی ترس

عصر شنبه سینما ماوراء فیلمی نشون داد که به نظر من بیشتر مربوط به سینمای ترس بود.یادم اومد کوچیک که بودم وقتی این جور فیلم هارو می دیدم می خواستم برم پشت یه بزرگتر قایم بشم و فیلم رو یواشکی نگاه کنم (هرچند هنوز هم این عادت رو دارم اما اونقدر بزرگ شدم که نمی تونم پشت کسی قایم بشم !!! )

دوستم می گفت: بچه که بودم منو از لولو می ترسوندن، بزرگتر که شدم لولو جای خودش رو به ترس از تنبیه شدن داد، کمی بزرگتر که شدم از این ترس داشتم که کاری رو اشتباه انجام بدم و مورد تمسخر دیگران قرار بگیرم، کمی بزرگتر که شدم عاشق نمی شدم از ترس اینکه یه روزی ممکنه از دستش بدم و....

 پس ترس همیشه همراه ما بوده و هست و فقط تو زمان های مختلف رنگ و بوش عوض می شه، حالا هم ترس از قضاوت دیگران ، ترس از گناه، ترس از حرف مردم، ترس از تنهایی و ترس از مرگ، ترس از تاریکی و ...

دوستم میگه واقعیت اینه که هنوزم می ترسم اما درمانشو یاد گرفتم . دوستم از دوستش یاد گرفته که اگه خدای مهربون رو یاد کنه و خودش رو به دست خدای قادر و توانا بسپاره ترس جاشو به آرامش میده و اضطراب به اطمینان تبدیل میشه.

 واقعاً ریشه ترس چیه ؟ و درمانش چیه ؟

 

 


نوشته شده در  یکشنبه 85/6/5ساعت  8:38 صبح  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

 

                                                  بازی در رادیو

سلام به همه ی دوستای خوبم

شنبه شب از رادیو جوان با من تماس گرفتن تا در مورد وبلاگم براشون حرف بزنم، اونا مطلب قبلی منو در مورد سفر خونده بودن و می خواستن نظر منو در مورد سفر بدونن. آخه انتهای مطلبم نظر دیگران رو در مورد سفر و معنی سفر در زندگیشون پرسیده بودم و اونا هم همون سوالات رو از خودم پرسیدن .

گفتم ممکنه همه ی دوستان این برنامه رو از رادیو نشنیده باشن برای همین براتون می نویسم چی گفتم چی شنیدم.

خانم اکبری مجری محترم و صمیمی برنامه سایه روشن از من پرسید: ریتا خانم نظر شما در مورد سفر چیه؟

من گفتم: سفر یه حرکته ، یه حرکت هدفدار از یک نقطه به نقطه دیگه . این نقطه لزوماً مکانی نیست، می تونه از یه آگاهی به آگاهی دیگه ای باشه . اما حاصل این سفر معمولاً یه تجربست .

خانم اکبری پرسید: پس از نظر شما سفر یه تجربست!گفتم: می تونه یه تجربه هم باشه.

دوباره پرسید: معنی سفر تو زندگی شما چیه؟ شما چطوری به سفر نگاه می کنین؟

گفتم: واقعیت اینه که ما چه بدونیم و چه ندونیم هممون مسافریم .

حضور ما تو این دنیا با سفر شروع میشه و با سفر دیگه ای ادامه پیدا می کنه . سفر هایی که ما تو این دنیا داریم می تونه نمادی از سفر واقعی ما باشه . از اونجایی که اومدیم و به اونجایی که قراره برگردیم .

اگه این دنیا برای سفرمون چمدون می بندیم ، باید ببینیم برای سفر بزرگمون چی باید همراهه خودمون ببریم .

اگه این جا بدون نقشه و راهنما حرکت نمی کنیم ، برای سفر بزرگمون چه نقشه و راهنمایی بهتر از کتاب خدا و پیامبران و ائمه می تونه باشه؟

اگه تو سفر این دنیا حواسمون هست که یک روز باید کلید هتل یا اتاقمون رو تحویل بدیم، باید بدونیم که درنهایت باید همه چیزهایی که داریم رو تحویل بدیم و بریم.

اگه تو سفر این دنیا لباس مخصوصی بر میداریم ، باید بدونیم که لباس سفر بزرگمون همین جسممونه و در نهایت ما این لباس رو می زاریم ومیریم …

با تشکر از برنامه رادیویی سایه روشن یا حق.

 


نوشته شده در  دوشنبه 85/5/30ساعت  12:33 صبح  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

بازی سفر

 وقتی صحبت از تعطیلات می شه یکی از چیز هایی که به ذهن آدم میرسه سفره، سفر برای همه یه جور و یه شکل نیست. بعضی ها سفر میرن که بعد از یک سال آشناهاشون رو ببینن، و بعضی ها بعد از یکسال از آشناهاشون جدا میشن. بعضی ها میرن که پول خرج کنن، وبعضی ها میرن پول در بیارن. بعضی ها از روی اجبار سفر میرن، و بعضی ها حسرت یه سفر رو دارن.

حتی توی یه خانواده هم نگاه به سفر متفاوته ، چند وقت پیش با مسئول یک آژانس هواپیمایی صحبت می کردم وقتی نظرشو درباره سفر جویا شدم گفت: سفر برای من یه نوع تنوعه . وقتی از کارو و یکنواختی روزمره خسته میشم سفر باعث میشه انرژی دوباره بگیرم و برگردم و به کارم ادامه بدم. ولی از نظر دخترم سفر یعنی جای شلوغ، جایی که بتونه آدم های زیادی رو ببینه . از نظر پسرم سفر یعنی با دوستاش مسافرت رفتن، نه با خانواده. و از نظر شوهرم سفر یعنی هزینه.

یکی از شاعران بزرگ میگه : سفر کسب تجربست. بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

حتی توی قرآن هم چندین بار به موضوع سفر اشاره شده تا انسان نگاه عبرت آمیزی به زندگی داشته باشه یا در جای دیگری اشاره داره به این که: سیر کنید در زمین پس بنگرید چگونه آغاز آفرینش نمود.

به نظرمن زندگی انسان با یک سفربه این دنیا آغاز میشه و با سفردیگری ادامه پیدا می کنه...

شما به سفر چطوری نگاه می کنید؟

سفر در زندگی شما چه معانی داره؟

 

 


نوشته شده در  سه شنبه 85/5/17ساعت  6:57 صبح  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازی با کلام - بی کلام
[عناوین آرشیوشده]