سلام . اون وقتائي كه خونه مامان جون بودم يادمه خواهر كوچولوم يكي از گرونترين ظرفهاي كريستال مامان رو زد شكست . ماما به شدت عصباني بود آخه يادگار پدرش بود براي همين ميگفت خيلي گرونه ... منم خورده هاشو جمع كردم و ماما با حسرت بهشون نگاه ميكرد و ميگفت مواظب باش دستت رو زخمي نكنه . من هم بي حرف اونا رو ريختم توي يك كيسه و بردم اتاقم . آخه همون موقع به فكرم رسيد كه اين خرده ها رو يه جور ديگه نگه دارم . نشستم و روي يه تابلو عين ظرف ماما رو كشيدم و رنگ كردم و ظرف رو توي دوتا دست كه داره هديه ميده به نمايش در آوردم و بعد خورده هاي بلوري رو ، روي اون نقاشي چسبوندم . كار كه تموم شد. بردم قاب سازي و قاب زيبائي براش انتخاب كردم و بعد پنهونش كردم تا روز مادر .
روز مادر اون تابلو رو به ماما هديه كردم . باورت نميشه كه از ديدنش چنان ذوق زده و متعجب بود كه نميدونست چي بگه . درواقع هم يادگار پدرش رو حفظ كرده بودم هم يه كار هنري ارائه داده بودم . و اين براش بسيار خوشايند بود.