سلام
گفتيد که حرفايي که زدم دغدغه خيلي از ماهاست و خواستيد که راه حل بدم .
و اين يعني اينکه متني که نوشته بودم رو خوب و با دقت نخونديد .اصلا چرا بايد خوب بخونيد؟چه اهميتي داره ؟ مگه نه ؟ اين انتظارات بي جا چيه ؟ مگه نه ؟
لابد مي گيد چرا ؟
چون من يک مسئله ي بديهي و کاملا روشن و واضح رو بيان کردم و در واقع وقتي
که از کلمات « وه ! شگفتا !» يا جملات «به خدايي خدايم برايم قابل فهم و باور نيست .»و «ممکن نيست انسان خطا کند .
شگفتا مگر مي شود انساني گناه کند » و ... استفاده مي کنم يعني اينکه راه کاملا روشنه و مشخص هستش که چيکار کنيم . در واقع قرار نيست کاري بکنيم و دنبال راهي باشيم چون راه به روشني نمايان است . اگر اينگونه نبود پس تعجب من از براي چه بود ؟در ثاني
راه حل هم داده شده جايي که گفتم :« پس اين فکررا اين عقل و خرد را اين احساس زيباي خوبي و نيکي را چرا گم کرده اند .»
يعني همه ي راه حل ها پيشته و گمشون کرديد و بايد پيداشون کنيد .
و پرسيديد چگونه عمل کنيم : من اين رو بارها گفتم . فکر نمي کنم نياز باشه دوباره بگم . (دل را فراموش کرده اي ؟)
و دوباره ميگم که خدايا چطور ممکنه انسان صفاتي رو که از او نيست رو بپذيره طوري که باهاش همخون بشه ؟
و دوباره ميگم :خدايا مگر اينها علم و احساس ندارند ؟
و دوباره ميگم :خدايا به هيچ شکلي برايم قابل باور نيست .
و شما باز هم چه زود به پايان نوشته ي من رسيديد !!!!