تو را دوست مي دارم.در كوچه باغها بوي ليمو مي آيد..بوي سيب گلاب..بوي ريحاني كه در لا به لاي ذهنم مي بارد..و مرا سر شار از پروانه مي كند..بهار را با تو شكوفه مي زنم..و سفره هفت سين من..پر از پيچك و ياس مي شود.تو را از خدا عيدي گرفتم.لاي يك نيلوفر آبي..رو به سوي طلوعي زرد و نمناك..هنگامي كه عطر نعنا در فضا مي رقصيد..و من به شفافيت تو اقتدا كردم.تو را دوست مي دارم..به مردم مردابهايم سنگ مي اندازم..هر لحظه ام را جلوي قدمهايت قرباني مي كنم..و در تلاطم سرخي كه سا خته اي باران مي كارم..تو را دوست مي دارم..آن زمان كه در جمعيت اندوه مرا به نام خواندي..و مرا با روح نجيب آيينه پيوند زدي..ديگر هر غروب، رو به قبله اي كه هميشه نوراني است.به احترامت سكوت مي كنم؟؟؟؟..حالا ببين!..يك كبوتر ديگر در من مي رويد..
بدرود تا ديداري
كمترين
سلطان عشق