بسمه تعالي
سلام
روزي دوستي از عرفي خواست تا در حالت خلسه روحاني گلهايي را از گلستان عرفان برايش بياورد . بعد خلسه از او طلب گل كرد و عارف گفت : دامني از گل برايت چيده بودم ولي چون رخ يار بديدم دامن از كف برفت و گلها بر زمين ريخت .شما هم اگر مي تواني ما را هم در آن سرزمين عشق و ايثار دعايمان كن .يا علي