• وبلاگ : بازي بزرگان
  • يادداشت : اين ديگه بازي نيست
  • نظرات : 15 خصوصي ، 148 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سفر گذر كردن است و عبور كردن و رفتن و ترك ايستايي و انجماد .... سفر گذاشتن و رفتن است ..... سفر هيجان و اضطراب و پويش و رويش است .... سفر از خويشتن به خدا .... از سرزمين خود عبور كردن تا افق هاي بيكرانه .... همراه با ابرها و جاده ها و پهنه بي انتهاي دشت ها .... فرصتي براي دل كندن روح و سبكباري و پرواز .....سفر با كاروانيان وامانده بشري به جغرافياي كربلا ... كه صحنه جاودانه نبرد حق و باطل است .... تاريخ هميشه زنده اي است نقش بسته در پهنه جغرافيا ..... سفر به منطقه اي كه عصاره همه شجاعت ها و فضيلت ها و مهرباني ها و پاكي ها در آن مدفون است .... و جاي جاي آن يادآور صحنه هاي زنده غربت انسان ..... براي رفتن به كربلا بايدكربلايي بود و دلي به وسعت حسين و زينب داشت ..... سفر خوبي برايت آرزومي كنم .....

    بسيار سفر بايد تا پخته شود خاميگر پير مناجاتست ور رند خراباتيفردا که خلايق را ديوان جزا باشداي بلبل اگر نالي من با تو هم آوازمسروي به لب جويي گويند چه خوش باشدروزي تن من بيني قربان سر کويشاي در دل ريش من مهرت چو روان در تنباشد که تو خود روزي از ما خبري پرسيگر چه شب مشتاقان تاريک بود اماسعدي به لب دريا دردانه کجا يابي * صوفي نشود صافي تا درنکشد جامي* هر کس قلمي رفته​ست بر وي به سرانجامي* هر کس عملي دارد من گوش به انعامي* تو عشق گلي داري من عشق گل اندامي* آنان که نديدستند سروي به لب بامي* وين عيد نمي​باشد الا به هر ايامي* آخر ز دعاگويي ياد آر به دشنامي* ور نه که برد هيهات از ما به تو پيغامي* نوميد نبايد بود از روشني بامي* در کام نهنگان رو گر مي​طلبي کامي