تقديم به ريحانه نبيسيل اشكم راه بينائي گرفتبند بندم عطر زهرائي گرفتعشق را از فاطمه آموختمچشم بر دست كبودش دوختمدست او صدها گره وا مي كنددست او والله غوغا مي كنددست او مشكل گشاي عالم استروي آن جاي لبان خاتم استدست اودنياي احسان و صفاستدست او مشكل گشاي مرتضي استحيف شد آن دست رادشمن شكستباغلاف تيغ اهريمن شكستگويمت از قصه شهر نبياز شرار آتش و بيت عليدرد بود و آتش و افسردگيياس يود و سيلي و پژمردگيآه بود و ناله و بغض گلوپهلوئي بودو لگدهاي عدودر ميان كوچه آن دنيا پرستراه را بر مادر سادات بستگويمت سر بسته در آن كوچه هافاطمه گم كرد راه خانه راآه اي مجنون زبان در كام گيرلب فرو بند وكمي آرام گير