سلام
قصه جواني و زمان همان قصه گل و طوفان است
کشمکش طوفان و گل قديمي است. آن مي خواهد پرپر کند و اين مي خواهد بشکفد.
قصه جواني و زمان همان قصه طوفان و گل است. جوان غنچه اي است که مي خواهد گل بشود و به ثمر بنشيند و بالنده گردد.
البته بيش از خزان زمستان و وزيدن طوفان بايد از دلمردگي و ياس ترسيد که نمي گذارد گل جواني شکوفا شود.
بهار رستاخيزي است که حيات را از گور طبيعت بيرومن مي آورد و شکفتن را به همه خفتگان در بستر غفلت و سستي مي آموزد.
درسي که جوان از بهار مي گيرد شکوفاندن گل وجود با نسيم اراده و انتخاب است. شايسته ترين شاگرد مکتب بهار جوان است.