• وبلاگ : بازي بزرگان
  • يادداشت : آتيش بازي
  • نظرات : 6 خصوصي ، 98 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    "چشمهاي ماه داشت مي خوابيد، وستاره ها راز هاي سربه
    مهر آسمان را ،
    در گوشي به ماه مي گفتند؛ناگهان، آواز شرجي لحظه ها بالا

    گرفت . ستاره ها يكي يكي افتادند توي حوض ! ماه عريان بر

    صخره هاي آسمان دراز كشيد و سكوت خالي خواب را

    شكست.

    "اين پست جديدمه
    اگه وقت داشتيد سربزنيد و نظر بديدف يعني نقد کنيد بيشتر