سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازی رانندگی

داشتم رانندگی می کردم . یه نفرکنارم نشسته بود که تجربش تو رانندگی از من بیشتر بود و می دونستم حواسش به رانندگی منه. اولش می خواستم بدون توجه به اون، رانندگی همیشگیم رو بکنم. اما دیدم نمیشه، چون همه حواسش به کار های من بود. منم  خیلی مراقب بودم اشتباهی نکنم .  تمام اصول رانندگی رو رعایت می کردم و مراقب بودم تموم چاله چوله های تهرون رو که تا دیروز تو همشون می افتادم رو رد کنم. خلاصه شش دونگ حواسم به این بود که بهترین رانندگی رو داشته باشم. تو مسیر برگشت همش به این موضوع فکر می کردم چرا ما تو زندگیمون اینطوری رفتار می کنیم؟ تا وقتی کسی با ماست طوری رفتار می کنیم مثل این که آدم خیلی خوبی هستیم. اما تا می بینیم کسی حواسش به ما نیست همون آدم قدیمی میشیم. گاهی با وجود این که می دونیم خداوند از رگ گردن به ما نزدیکتره و تمام مدت حواسش به ماست و تمام حرکات ما رو زیر نظر داره بازم هر کاری دوست داریم می کنیم.  شایدم نمی دونیم و فکر می کنیم که می دونیم!!! ببینید، حضور یک نفر تو ماشین کنار من باعث شد حرکت اون لحظه من فرق کنه و به نوعی مراقبت من بیشتر شده بود. پس چطور میشه که حضور خداوند تو زندگی ما حس نمیشه یا خیلی کم رنگه؟  یک لحظه خودتون رو جای من بزارین و فکر کنین جای اون کسی که کنار دست من نشسته بود یک فرد مهمی کنارتون نشسته و مراقب رفتار شماست و داره با شما به این متن نگاه می کنه. آیا همون رفتاری رو می کنین که الان دارین انجام میدین ؟ صادق باشیم.


نوشته شده در  سه شنبه 85/12/8ساعت  10:11 صبح  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازی با کلام - بی کلام
[عناوین آرشیوشده]