سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهمونی بازی

سالی یک بار یه موقع مشخصی جایی مهمونی دعوت میشیم. امسال هم مثل همیشه دوباره کارت دعوت اومد. و ما به یه مهمونی بزرگ دعوت شدیم. موندم تو کار این صاحبخانه که هیشکی رو از قلم نمیندازه. همه رو دعوت می کنه. ما زمان مهمونی رو یادمون میره، اما اون یاش نمیره. و کارت دعوت برای همه می فرسته. خلاصه رفتیم مهمونی.

 خیلی شلوغ بود جای سوزن انداختن نبود. تا وارد شدیم یه صندلی خالی پیدا کردم نشستم.به سختی می شد تعداد نفرات رو حدس زد. هر کسی مشغول کاری بود. صدای بازی بچه ها و جیغ کشیدنشون همه جا پر شده بود. یه عده اون طرف خونه مشغول صحبت بودن اینگار حرفشون خیلی مهم بود. چون هر از گاهی دستشون رو زیر چونه هاشون می گذاشتن و به یه نقطه خیره می شدن.طرف دیگه خونه یه عده مشغول شوخی کردن بودن بعد از مدت کوتاهی صدای خندشون سالن رو بر می داشت و باز دوباره اروم می شدن. یه عده هم فکر کنم از یه موضوع ناراحت کننده حرف می زدن چون گوشه چشم بعضی هاشون قطرات اشک دیده می شد. خلاصه هر کسی مشغول کاری بود.وسایل پذیرایی کامل بود. وفور نعمت وجود داشت. کافی بود چیزی طلب کنی به ثانیه نمی کشید فراهم می شد. خیر خدا تو مهمونی بود.انگار فقط حضور داشتن تو این مهمونی کافی بود که از همه نعماتی که فراهم شده بود استفاده کنی.

 تو این مهمونی یه نفر توجه من رو به خودش جلب کرد. یه لبخند زیبایی داشت و کمتر می دیدم حرف بزنه. یه آرامش خاصی داشت و دوست داشتم همش نگاش کنم. ندیدم چیزی بخواد البته تو ظاهر نمی دونم تو دلش چی می گذشت. جالب اینجا بود که از همه نعمت هایی که تو مهمونی بود استفاده می کرد. بدون اینکه خودش چیزی طلب کرده باشه. خوب می دونم اونم مثل بقیه دعوت شده بود و تو کارت دعوت نوشته بودن تو مهمونی هر چیزی که بخواهید براتون فراهم میشه ولی اون تو ظاهر هیچی نمی گفت ولی از همه امکانات استفاده می کرد. داشتم فکر می کردم اون تو ذهنش چه در خواستی کرده که همه این درخواست های دیگران رو شامل شده و از همشون استفاده می کنه؟ چه خواستی بوده که اون رو به زبون نیاورد ولی از همه چیز بهرمندشد؟ نظر شما چیه؟

 


نوشته شده در  یکشنبه 86/7/8ساعت  5:17 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازی با کلام - بی کلام
[عناوین آرشیوشده]