دنبال بازی
چند وقت پیش داشتم کتاب می خوندم، که کاغذ های کتابم شروع به ورق زدن کرد. بار اول اهمیت ندادم و به مطالعه ادامه دادم. بار دوم از جایم بلند شدم، ببینم علتش چیه؟ آخه کسی خونه نبود،که حرکتش باعث ورق خوردن کتاب بشه، یا پنجره ای هم باز نبود. خلاصه کل خونه رو گشتم، تا توی اتاق خواب دیدم گوشه پنجره باز شده و هوا جریان پیدا کرده. پنجره رو بستم آمدم و نشستم سر مطالعه. یه چند خطی خوندم، ولی فکرم همش مشغول بود،که چی شد من به سرعت به دنبال علتی برای جابجایی کاغذ ها گشتم ؟ می تونستم اهمیت ندم و این ورق خوردن رو به علت های مختلفی نسبت بدم و به کارم ادامه بدم. اما این کار رو نکرده بودم.وقتی برای یه چیزی به این بی اهمیتی کنجکاو میشم و به دنبال علتش می گردم و مطالعه رو رها می کنم، تا بفهمم جریان چیه، چرا برای مسائل بزرگ زندگیم این کار رو نمی کنم ؟
مگه نمیگن از مسائل کوچک به راه حل های بزرگ می رسیم !!!!!!!!!!!!
داشتم فکر می کردم تو دنیای ما آدم ها هم همین اتفاق میفته. اما برای این مساله کوچک راه حل داریم، اونم گشتن به دنبال علت واقعیه. اما برای مسائل بزرگتر این کار رو نمی کنیم. شاید علتش تنبلی باشه، شاید هم دلایل دیگه ای داشته باشه .نظر شما چیه؟
برای خیلی اتفاق ها تو زندگیمون از جمله تکون خوردن برگ درختان، طلوع و غروب خورشید ، بزرگ شدن کودک دلبندمون یا جریان خون تو بدنمون یا حتی مشکلاتی که برامون پیش میاد و هزاران اتفاق ساده دیگه به دنبال علت واقعیش نمی گردیم و خیلی ساده از کنارشون می گذریم و حتی فکر نمی کنیم چرا این اتفاق بار ها و بار ها افتاده و ما بی تفاوت از کنارش گذشتیم .
شاید این نمونه خیلی کوچیکی باشه که من بهش فکر کردم. مطمئنم اتفاق های ساده دیگه ای هم تو زندگی شما افتاده، که بهش توجه کردین. خیلی زیباست که در پی هر اتفاق ساده ای به دنبال فاعل اصلی اون بگردیم. و اون واقعه رو به هر چیزی نسبت ندیم. موافق نیستین؟