سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

دعای همگانی

زن کشاورزی بیمار شد، کشاورز به سراغ یک راهب بودایی رفت و از او خواست برای سلامت همسرش دعا کند.راهب دست به دعا برداشت و از خدا خواست همه بیماران را شفا بخشد. ناگهان کشاورز دعای او را قطع کرد و گفت: " صبر کنید! از شما خواستم برای همسرم دعا کنید و شما دارید برای همه بیماران دعا می کنید!"

راهب گفت: " من دارم برای همسرت دعا می کنم ."

کشاورز گفت: " اما برای همه دعا کردید، با این دعا، ممکن است حال همسایه ام که مریض است ، خوب بشود و من اصلا از او خوشم نمی آید."

راهب گفت: " تو چیزی از درمان نمی دانی، وقتی برای همه دعا می کنم  دعا های خودم را با دعاهای هزاران نفر دیگری که همین الان برای بیماران خود دعا می کنند، متحد می کنم، وقتی این دعاها باهم متحد شوند، چنان نیرویی می یابند که تا درگاه خدا می رسند و سود آن نصیب همگان می شود .

دعاهای جدا جداو منفرد، نیروی چندانی نداردو به جایی نمی رسد.

 


نوشته شده در  چهارشنبه 86/6/28ساعت  3:19 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

بازی چیدمان

حتماً وقتی بچه بودین با پازل بازی کردین. یا حتی الان هم همراه کوچیکترها در درست کردن پازل همراهیشون می کنین. دنیای بازی های ما شبیه پازله. برای فهمیدن هر موضوعی باید بگردیم تیکه های مربوط به موضوع رو پیدا کنیم و کنار هم بچینیم، تا پازلمون تکمیل بشه. تازه زمانی که پازل کامل شد، می تونیم ببینیم که اصل موضوع چی بوده و اون زمانه که موضوع قابل فهم میشه. چون بوضوح موضوع رو در برابر چشمانمون روشن و واضح می بینیم و تصویر اون تا ابد در ذهنمون حک می شه .

دقت کردین وقتی یک پازل را برای بار اول درست می کنیم، زمان زیادی صرف می شه ، ولی در دفعات بعدی زمان کمتری احتیاجه ؟ چون تصویر کلی پازل در ذهن ما حک شده و با کمی دقت می تونیم دوباره با سرعت بیشتر اون رو کامل کنیم.

تو زندگی ما آدم ها هم بازی های پازلی زیادی وجود دارن. ولی تنها راه، حل کردن و فهمیدن این معماها و پازل ها پیدا کردن تیکه های مناسب و قرار دادن اون ها در جای مناسبه. ممکنه این کار برای بار اول زمان زیادی ببره، ولی برای دفعات بعدی موضوع آنقدر برامون روشن و واضح تصویرگری می شه، که به راحتی می تونیم دوباره تیکه ها رو در کنار هم بچینیم.

اغلب اوقات زمانی که کنار بچه های کوچک می نشینیم و اون ها نمی تونن تیکه های مناسب رو پیدا کنن، ما با راهنمایی کردن و کمک کردن مسیر درست رو نشونشون میدیم. تو این دنیا هم کسانی هستند که زمانی که ما به دنبال تیکه های مناسب برای چیدن پازل زندگیمون هستیم، دستمون رو می گیرن و راهنماییمون می کنن. فقط کافیه تو بازی چیدمان شرکت کنیم و تلاش کنیم تا تیکه های مناسب رو پیدا کنیم.بعد اون ها به ما کمک می کنن، مسیر درست رو پیدا کنیم.

البته یه موضوع بسیار مهم هم وجود داره، اونم اینه که کسانی هم هستند که در لباس دوست می خوان در چیدن اشتباه این پازل به ما کمک کنن. باید بسیار هوشیار باشیم که چه کسی را به عنوان راهنما انتخاب می کنیم.

منم پازل سفرم رو دارم با کمک و راهنمایی می چینم.  ممنون از دعاهای زیبایی که برام کردید. اسم همه شماها رو روی کاغذ نوشتم. بردم حرم آقا امام حسین علیه السلام، دعاتون کردم  و انداختم تو ضریح. بازم ممنون برای دعاهاتون. یا حق


نوشته شده در  جمعه 86/3/25ساعت  6:21 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

این دیگه بازی نیست

سلام، سلامی متفاوت تر از سلام های دیگه ای که تا به حال کردم. اولین باره دل نوشته می نویسم ،این دفعه با دفعه های قبل کمی فرق میکنه .آخه دلم یه جورایی هوایی شده. نمی دونم تا به حال اینجوری شدی یا نه!  این بار می خوام به این حس جدید اهمیت بدم. می خوام بزارم دلم بپره . می خوام پریدن رو تجربه کنم.  حکایت من این دفعه حکایت دله .حس آدمی رو دارم که برای اولین بار از یه بلندی می پره. تجربه تازه ایه.  این ها رو گفتم که بگم دارم میرم سفر. می دونم تا به حال همتون قطعاً سفر رفتین و خواهین رفت. اما واقعاً چند نفرمون سفر کردیم برای اون چیزی که باید پیدا کنیم؟ ما همیشه سفر می کنیم تا از دغدغه هامون فرار کنیم، تا خستگی های روزمرمون رو دور بریزیم، تا پدیده های نو ببینیم و تفریح کنیم .اما تا به حال شده از خودتون به خودتون سفر کنید؟

 قراره یه همچین سفری برم سفری که احساس کنی یه قدم به حس پیدا شدن نزدیک شدی. نمی دونم چطوری بگم.  این بار واژه ها نمی تونن اون حرفی رو که باید بزنم رو بهتون بگن.

 یک کلمه،  قراره برم کربلا...

کربلا جائیکه، یه روزی که نه خیلی دور نه خیلی نزدیکه اتفاقی افتاده که دل آسمون و زمین لرزیده .جائیکه راه آسمون از زمین باز شده .

شاید موقع این سفر ها که میشه همه می خوان از هم حلالیت بگیرن. ولی من می خوام یه چیز دیگه ازتون بخوام که برام دعا کنید. دعا کنید  فرصت هایی رو که اونجا دارم از دست ندم .

برام دعا کنید که رد پاها رو درست پیدا کنم.

 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/3/10ساعت  9:33 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

ایمان زن نابینا

بزرگی می گفت: سال ها پیش از دهکده ای می گذشتم. داخل کلبه ای مخروبه رفتم. زنی پیر و نابینا را دیدم که آنجا روی زمین نشسته بود. او زنی کاملا بی چیز بود که در میان فقر کامل زندگی می کرد. با دیدن وضع رقت بار و تنهایی اش گفتم: مادر، باید خیلی احساس تنهایی کنی؟. او با صدایی که هنوز در گوشم صدا می کند، گفت: به هیچ وجه. همسایه ها مرا دوست دارند و هر آنچه را که لازم است برایم انجام می دهند.

با تعجب پرسیدم : اما مادر، وقتی که طوفان می وزد و باران از سقف این کلبه چکه می کند، چطور به تنهایی زندگی می کنی ؟  او گفت: من احساس تنهایی نمی کنم قلب من در آفتاب و باران به طور یکسان خوشحال است. در کلام او چیزی بود که به من می گفت این زن پیر نابینا و فقیر دارای راز پنهان شادمانی بود. کنارش نشستم و به چشمانش نگاه کردم. گفت:  من احساس تنهایی نمیکنم چرا که معشوق همیشه در کنارم است. در تاریکی و روشنایی، وقتی که همه در خواب هستن "او" را صدا می زنم و "او" بی صدا می آید. با "او" حرف می زنم. با داشتن "او" به چیزی نیاز ندارم. "او" همه چیز در همه چیز است. همچنان که به سخنانش گوش می دادم چشمانم پر از اشک شده بود. صدایم می لرزید. می دانستم در آنجا فردی زندگی می کند که خداوند برای او تنها واقعیت زندگیست.

او گفت: هر آنچه خیر من باشد، خداوند برایم پیش می آورد و هرچه برایم پیش آید، از جانب خداوند برای خیر من است. بدون خداوند هیچگونه شادی حقیقی وجود ندارد. آرامش ما، در اراده و خواست او نهفته است و هرچه بیشتر با خواست "او" هماهنگ شویم سرور معنوی بیشتری روح ما را سیراب خواهد کرد.

حالا به نظر شما کی نابیناست؟

 


نوشته شده در  شنبه 86/3/5ساعت  4:21 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

نمایش های مستر بین رو دیدین؟ من از اون برنامه که واسه خودش تولد می گیره خیلی خوشم میاد. می ره کارت پستال فروشی یه کارت زیبا می خره. اون رو به آدرس خودش پست می کنه . بعد میره خونه منتظر می شینه و درست زمانی که پست چی، نامه رو میاره، خیلی ذوق میکنه. با سرعت اون رو باز میکنه و کارت پستال رو  کنار کارت های سال گذشته میگذاره. موضوع جالب اینه که تموم کارت ها یک شکل هستن یعنی در طول این سال ها نظر و عقیده اش تغییر پیدا نکرده و همیشه یه منظره خاص رو می خره. یعنی یه آرزویی که شاید خیلی دوست داره بهش برسه و این کار رو از طریق خرید کارت انجام میده.

 و ما به این کار ها خیلی می خندیم و لذت می بریم. خوب به نظر شما علت این که ما به این کار ها می خندیم چیه؟

این برنامه ها کارهای خوب یا بد رو به صورت اغراق آمیزی به تصویر می کشن و بازیگر خودش رو به نادانی می زنه تا باعث خنده بشه. در صورتی که در پشت این خنده یه فهم بزرگ وجود داره .

ببینید تو زندگی ما آدم ها، اهمیت و توجه به خود در مرحله پایینی قرار داره و اون رو یه نوع خود خواهی می دونیم و برای خود وجودیمون ازرش قائل نیستیم. بعد توقع داریم که دیگران برای ما ارزش قائل بشن و ما رو مورد توجه قرار بدن .

در صورتی که این یه قانونه، که اگه خودتون واسه خودتون ارزش قائل نشین، دیگران نیز این کار رو نمی کنن .

یه دوستی تو وبلاگش روز تولدش رو به خودش تبریک گفته بود. من خیلی لذت بردم.گفتم کاشکی همه می فهمیدن این کار یعنی چی؟

 به خودتون توجه کنید برای متولد شدنتون تو این دنیا برای بودنتون و نفس کشیدنتون جشن بگیرید. چون بعد از شما هستی هم برای شما جشن می گیره و به خاطر بودنتون شادی می کنه. به خودتون اهمیت بدین وجود شما ارزش بالایی داره.

 چون خالق بزرگی دارین به خاطر اون بزرگی به خودتون افتخار کنید.

 


نوشته شده در  دوشنبه 86/2/31ساعت  9:53 صبح  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

 

گفته بودم شاید برگردم

دیدی برگشتم ...


نوشته شده در  شنبه 86/2/29ساعت  7:52 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

 

 

 

 

شاید برگردم...


نوشته شده در  چهارشنبه 86/1/15ساعت  2:44 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

بازی وبلاگ تکونی

همه تو این ایام خونه تکونی می کنن. یک سری خونه گلی می تکونن، یک ســــری خونه دلی. چون من
هیچکدوم رو نتکوندم، اومدم سراغ وبلاگم، اینجا رو بتکونم. اینجا هم مثل خونه تکونی یه ظــــــــاهر داره
که معلومه و یه باطن. ظاهرش رو می تونین ببینین که تغییر دادم. ولی باطنش که خیلی مهمتره احتیاج
به همکاری شما داره. مدت زیادیه که اینجا دارم از بازی های زندگی می نویسم به قول یکی از دوستــام
کلی هم شعار دادم. ولی می خواهم با کمک شما یه تغییراتی بدم. حتما در طـــول این مدت که مطالب
من رو می خوندین کلی نظر به ذهنتون رسیده، که می خواستین برای بهتر شـــــدن مطالب  بهم بگین.
دوست دارم شما نظر بدین که دوست دارین این روش بازی هـــــــا ادامه پیدا کنه یا نه؟ یـــا وبلاگ خیلی
یکنواخت شده و بهتره از این حالت خارج بشه؟ دوست دارم شما هم تو این وبلاگ تکونی شـرکت کنین.
چون تا به حال مطالب متفرقه ننوشتم و همه مطالب حول محور بازی های بزرگان  بوده می خـــــوام نظر
شما رو برای ادامه راه بدونم با تشکر ریتا رحمانی

 


نوشته شده در  دوشنبه 85/12/21ساعت  10:14 عصر  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

بازی رانندگی

داشتم رانندگی می کردم . یه نفرکنارم نشسته بود که تجربش تو رانندگی از من بیشتر بود و می دونستم حواسش به رانندگی منه. اولش می خواستم بدون توجه به اون، رانندگی همیشگیم رو بکنم. اما دیدم نمیشه، چون همه حواسش به کار های من بود. منم  خیلی مراقب بودم اشتباهی نکنم .  تمام اصول رانندگی رو رعایت می کردم و مراقب بودم تموم چاله چوله های تهرون رو که تا دیروز تو همشون می افتادم رو رد کنم. خلاصه شش دونگ حواسم به این بود که بهترین رانندگی رو داشته باشم. تو مسیر برگشت همش به این موضوع فکر می کردم چرا ما تو زندگیمون اینطوری رفتار می کنیم؟ تا وقتی کسی با ماست طوری رفتار می کنیم مثل این که آدم خیلی خوبی هستیم. اما تا می بینیم کسی حواسش به ما نیست همون آدم قدیمی میشیم. گاهی با وجود این که می دونیم خداوند از رگ گردن به ما نزدیکتره و تمام مدت حواسش به ماست و تمام حرکات ما رو زیر نظر داره بازم هر کاری دوست داریم می کنیم.  شایدم نمی دونیم و فکر می کنیم که می دونیم!!! ببینید، حضور یک نفر تو ماشین کنار من باعث شد حرکت اون لحظه من فرق کنه و به نوعی مراقبت من بیشتر شده بود. پس چطور میشه که حضور خداوند تو زندگی ما حس نمیشه یا خیلی کم رنگه؟  یک لحظه خودتون رو جای من بزارین و فکر کنین جای اون کسی که کنار دست من نشسته بود یک فرد مهمی کنارتون نشسته و مراقب رفتار شماست و داره با شما به این متن نگاه می کنه. آیا همون رفتاری رو می کنین که الان دارین انجام میدین ؟ صادق باشیم.


نوشته شده در  سه شنبه 85/12/8ساعت  10:11 صبح  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

                                 

                                                    بازی کلام

شنیدم یه دانشمند ژاپنی در مورد تأثیر کلام روی مولکول های آب آزمایش هایی انجام داده. اون نشون داده که کلمات زیبا می تونه کریستال های آب رو زیبا کنه، و کلمات نازیبا می تونه اون ها رو از حالت منظم و زیبا خارج کنه. مثلا کلمه دوستت دارم یا متشکرم آب رو زیبا می کنه و کلمات ازت متنفرم یا الفاظ امری اون رو زشت می کنه. خوب برام جالب بود که کلمات می تونن چنین تأثیری روی مولکول ها بزارن.اگه کلمات بتونن چنین تأثیری روی مولکول های آب بزارن، پس ممکنه روی هر چیزی تو محل زندگیمون اثر بزارن .

وقتی کلمه متشکرم می تونه چنین تأثیری روی آب بزاره ببین نام خداوند چه تأثیری می تونه روی مواد غذایی داشته باشه. شنیدین میگن زمان خوردن غذا بسم الله بگین این کلمات می تونه مواد غذایی رو که می خوریم زیبا کنن.  یا می گن به تلویزیون نگاه نکنین، یا صحبت نکنین، تمام این کارها می تونه به نوعی در مواد غذایی که مصرف می کنیم اثر بزاره و اون ها رو تغییر بده.

حتی کلماتی که در طول روز استفاده می کنیم هم در اطراف ما تغییراتی رو ایجاد می کنن.تا حالا فکر کردین در طول روز از چند کلمه استفاده می کنیم؟ یا چه الفاظی رو به کار می بریم؟ اگه ازمون بخوان تکرارشون کنیم، آیا قادر هستیم اون ها رو به یاد بیاریم؟ اگه کلمات چنین تأثیری روی محیط میزارن، پس چرا ما نسبت به بیان اون ها آگاه نیستیم؟ وقتی اون ها می تونن محیط زندگی ما رو عوض کنن و اون رو زیباتر کنن، چرا ما به اون ها توجه نمی کنیم؟ تا حالا شده یکی بهتون بگه فلان حرف که فلان سال به من زدی من رو خیلی اذیت کرد، که تا به حال فراموشش نکردم. بعد ما میگیم وا !!!!! کدوم حرف رو میگی ؟حتی به یاد نداریم که چه حرفی زدیم. چه برسه به اینکه به تأثیرش روی دیگری فکر کنیم. 

صدف وار گوهر شناسان راز             دهان جز به لولو نکردند باز

 


نوشته شده در  سه شنبه 85/11/24ساعت  12:22 صبح  توسط سر دلبران 
  نظرات دیگران()

   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازی با کلام - بی کلام
[عناوین آرشیوشده]